مرق - شهرزیبای کوچولو

خبرات به روز در شهر مرق

مرق - شهرزیبای کوچولو

خبرات به روز در شهر مرق

مدیریت وبلاگ

   

  

 

 

 به وبلاگ من خوش آمدید

 

 

 

 پست الکترونیک : WWW.MAJIDNAJJARZADE@GMAIL.COM 

tel: 09138909049             

 

 

Avazak.ir Line14 تصاویر جداکننده متن (1)

 

مجید نجار زاده  

مجید نجارزاده مرقی فرزند حسینعلی متولد سال 1357 =زادگاهم شهرمرق ودوران ابتدایی وراهنمایی رادر روستا گذرانده ودوران متوسطه رادرکاشان گذراندم .هم اکنون در سازمان تاکسیرانی کاشان مشغول بکار هستم ودوران کاردانی دررشته روابط عمومی رادر دانشگاه علمی کاربردی مرکز آران وبیدگل می گذرانم .بهترین خاطراتم را دردوران نوجوانی در روستا گذرانده ام وازسال 79که به کاشان آمده وزندگی می کنم دوری ازوطن به طور عجیبی بر روح وروانم تاثیر گذار بوده هرچند که دراواخر هرهفته به روستا برمی گردم ودیداری از پدرومادر دارم ولی ای کاش می توانستم در روستا باشم وشغلی مهیا میشد تا بتوانم با خیال آسوده وبا روانی انعطاف پذیر زندگی کنم چون واقعا سخت است .... 

به هرحال من درخدمت تمامی مرقی ها بوده وخواهم بود وهرچه درتوان دارم درجهت آبادانی وتوسعه روستا دریغ نمی کنم  

آب وهوای مرق واقعا خوب است ودرکنار پدرو مادر بودن لذت دیگری دارد چون من علاقه وافری به پدرومادرم دارم وتمام زندگیم ورشدوترقیم را مدیون دعاهای این دوعزیز هستم امیدوارم که سایه آنها سالیان سال بالای سر من وخانواده ام باشد .

ادامه مطلب ...

حکایت

حکایت جالب وقابل درک 

شهسواری‎ ‎به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که‎ ‎اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، ‏وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی‎ ‎کند‎.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم‎ .
وقتی به قله‎ ‎رسیدند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید‎ ‎وآنها را پایین ببرید‎
شهسوار اولی گفت:می بینی؟ بعداز چنین صعودی، از ما می خواهد‎ ‎که بار سنگین تری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم‎ !
دیگری به دستور عمل کرد‎. ‎وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن‎ ‎با خود آورده ‏بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند‎…

مرشد می گوید‎: ‎تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند‎.‎

سلام برمرق

باسلام خدمت تمامی مردم  اهل صفاومهربانی ومعرفت وهرچه لایقتان است ...مدتی بودبدلایل مشغله کاری نتوانستم به وبلاگی که متعلق به خودتان است سربزنم وپیام جدیدی بگذارم امیدوارم بهترین اوقات را دربهترین مکان این شهرکوچک وزیبا درکناربهترین ها داشته باشید .بازبوی بهار دارد ازراه می رسد ومردم درانتظار باران ورحمت الهی هستند ..سرسبزی روستا درفصل بهار به نهایت زیباست به خصوص درهنگام شکوفه های بادام وآلوچه وسیب که عطرخاصی بدنبال دارد ...منتظرخبرهای خوب ازشما هستم

بازهم سلامی گرم به گرمای عزادارای درماه محرم که چه لذتی داشت حضوردرجلسات هیئت وسینه زدن درعزای امام حسین (ع) ویاران باوفایش....چه خالصانه افراد درهیئت کارمی کنند و تمام وجودشان رادرخدمت به هرچه باشکوه تر انجام شدن مراسم بکارمی برندولی افسوس که زودروزها وشبهای هیئت درمرق تمام شدوجمعیتی که درکنارهم چند شب را عزاداری کردند دوباره به شهرکوچ کردندتاسال دیگر..  

بخوانید ودرس بگیریم!!!

(دومرد دریک اتاق)

 

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...

هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روزها و هفته ها سپری شد.

یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."  

  

 

 

(مردعاشق)  

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

باسلام خدمت اهالی شهرعشق  

دراین روزها که گرمای شهربیداد می کند هیچ جایی بهتر از شهرمرق وآب وهوای دل انگیزش نیست ، باید رفت وبعد اظهار نظرکرد جایی به نام آسیاب خرابه خدابخش هست که نسیم آب رودخانه هیجانی دروجودت برمی انگیزد بالاترکه رفتی به پاشرشره می رسی که حرفی برای گفتن از زیبایی ندارد صدای کبک ها دردل کوه شادت می کند کمی بالاتر پاتوت که رسیدی مرغزاری است که کمی استراحت درآنجا سرحالت  می کند ابتدای ییلاق مرق ازاینجاست خواه به طرف چشمه بپل بروی خواه به طرف درخونی و... 

 

جایی است که باچوپانان سروکارداری ونه صدای بوق ماشین است نه ویراژ موتورسوار ونه آیفون تصویری دارد ونه آسانسور خراب می شودنه قبض برق می آید ونه قبض گازوتلفن وآب و...حتی تلفن همراه هم آنتن نمی دهد.خیابانهایش یک طرفه وفاقدهرگونه ترافیک می باشد صبحانه ات شیرجوش وناهارت تاس کباب باکال صحرایی وشام هم نون وپنیرتازه گوسفند یاجگر تازه گوسفند ..مالیات نداری عوارض شهرداری نداری ...بیمارنمی شوی وبهترین لحظه ها راسپری می کنی بطوری که نمیدانی چگونه شب شد وشب درکنده بخوابی وباآتش هیزم چای آتشی بخوری و....

 استادقران حاج مدرس ، کسی که باقران زندگی کردو...

 

به نام خدای خوبیها . 

باعرض بهترین سلامها خدمت بهترینها  

کم کم بوی رمضان می آید .بوی عشق به خدا وبوی مهربانی وصفا وشب زنده داری وسحرهای رمضان ، ای کاش همیشه حال وهوای رمضان در دلها می ماند ودوستی ها ویاد خدا به اوج خود می رسید ، 

یاد ماه رمضان بامرحوم  حاج مدرسی استاد قران بخیر .زحمتکش بود وبسیار انس باقران داشت وخیلی ازجوانهای روستا ازجمله خودحقیر درمحضر ایشان درس قران رایادگرفتم ،افسوس که آنطورکه باید اززحماتش تقدیر وتشکرنشد .برای شادی روحش حمدوسوره وصلوات برمحمد وخاندانش . 

بازهم سلام خدمت تمامی هموطنان محترم  مرقی

 

 آهای مسئولین محترم ....یک سوال  

 

 

آب در رودخانه سرگردان  

 

و   

 

 

قطعی آب در خانه ها  

 آب روان وبی آبی

چرا؟ ؟ ؟  

 

جای افسوس است که غریبه ها بخندندو... 

 

سلام همشهری....

حیدرسلام دوباره خدمت تمامی هموطنان عزیزم در سراسر دنیا ..طبیعت بسیار زیبای مرق درسال جاری با توجه به بارش رحمت الهی که تاکنون دراین چندسال بی سابقه بوده است وروان شدن آب درتمامی جوی ها شکوه دیگری به آن بخشیده است .بیایید وازاین طبیعت دلنشین نهایت استفاده را ببریم ودرجهت استمرار آن درسالیان آتی چاره اندیشی کنیم چرا که بهترین زندگی دراین طبیعت پاک بدست می آید وبس .... 

 

بازهم سراغ دوستم حیدر بنده علی رفتم وچون می خواست برای سال جدید به مزار بابا افضل رفته وبرسرقبر پدرش فاتحه ای بخواند اورابه بابا افضل بردم وساعتی را باهم بودیم وچه خوش گذشت لحظه هایی که درکنارش بودم وازصحبت هایی که سرشار از خوبی ،صداقت ،سادگی وصفا بود واقعا لذت بردم ...اوعلاقه وافری به من دارد وازجمله کسانی است که هفته ای دو تا سه مرتبه ازطریق تماس تلفنی با من درارتباط است و... 

حلول سال 1393 مبارک

باسلام خدمت تمامی مرقی های عزیز وگرامی --حلول  سال 1393 راتبریک عرض کرده امیدوارم بهترین زندگی  رابا بهترین ها به بهترین شکل داشته باشید وسالی سرشار ازمهر وعاطفه باتوسل به امام زمان (عج) داشته باشید.

عملکرد ضعیف شبکه بهداشت وشورای اسلامی روستا

چند مدت بود که توفیق اینکه شب در روستا بخوابم برایم میسر نمی شد تا اینکه چند روز پیش قسمت شدتادرمنزل پدرم ودراتاقی که سالیان سال با خاطرات شیرین آن می خوابیدم بمانم ولی باتمام شوقی که داشتم ناگهان برنامه ای تمام ذوقم راکور کرد .وقتی برای نماز به مسجد رفتیم ودرحال برگشتن بودیم نزدیک خانه پدرم که شدم دیدم هاله ای ازدود تمام محله راگرفته است که واقعا نفس کشیدن برای من که مشکل تنفسی نداشتم دشوار شده بود وای به حال آن پیرمردیاپیرزنی که درحالت عادی هم به زورنفس می کشد 0درابتدا گمان کردم که جایی آتش گرفته که پدرم گفت این دود برای ما عادی شده وتاکنون هیچ ترتیب اثری برایش نداده اند این دود ازچاههای ذغال می آید .واقعا جای تاسف دارد برای آنانکه ادعا دارند می خواهند برای این روستا کاری انجام دهند ....آیا چیزی به اندازه سلامتی برای انسان ارزش دارد یاخیر؟ چرا شورای اسلامی روستا تاکنون اقدامی نکرده است ؟ چرا بهداشت روستا که کارش رسیدگی به این نابسامانی ها می باشد اقدامی نکرده ؟ فقط علامت ؟؟؟؟؟؟ چه کسی و چه زمانی جواب خواهند داد خدا می داند وبس ؟ خلاصه ان شب درمرق خوش نگذشت .